معنی کاربر کامپیوتر
حل جدول
لغت نامه دهخدا
کاربر. [ب ُ] (نف مرکب) آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند. احوذی. (منتهی الارب). قضی. ماضی فی الامور. || برهم زن کار. (آنندراج):
از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاند
هست تیغ غمزهایت کاربر هم کارساز.
مخلص کاشی (از آنندراج).
مترادف و متضاد زبان فارسی
کاردان، لایق
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مستعمل
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند
فرهنگ واژههای فارسی سره
رایانه
کلمات بیگانه به فارسی
رایانه
فرهنگ معین
(تِ) [انگ.] (اِ.) دستگاه الکترونیکی که دارای حافظه ای با ظرفیت زیاد و امکانات پردازش بسیار سریع اطلاعات است، رایانه (فره).
معادل ابجد
1102